دو سه شبه که وقتی سرم رو روی متکا میذارم هوس میکنم از بنجره به اسمون زل بزنم درست عین قدیما !! وای خدای من چقدر زود دارم بزرگ میشم ! دیشب که رفتم بخوابم به تنها چیزی که فکر نمیکردم خواب بود یه چیزی قلقلکم میداد شاید خنکای تشکی که ساعتها بود زیر باد نمناک کولر بهن شده بود !وای که چه لذتی داره خوابیدن روی خنکای زمین و تو سکوت شب به اسمون زل زدن
وای وای وای خدای من من چقدر بزرگ شدم ! راستی چرا وقتی ادم بزرگ میشه نگاهش به همه چیز کوچیک میشه ؟ دیشب به خودم اومدم ودیدم سالهاست تو تاریکی وسکوت شب عین قدیما باهاش حرف نزدم .دیشب گریم نگرفت اما امشب این بعض فروخفته داره خفم میکنه شاید قسمت به گریستن ونوشتنه!
امشب عجیب دلتنگم هزار بهانه ی قدیمی برای گریه دارم اما این بعض به هوای اون ها تو گلوم شکل نگرفته شاید این حس تاسف از خودمه که داره ازارم میده من یک مسافرم که راهمو گم کردم من همون شازده کوچولویی هستم که یادش رفته باید هر شب به امید چشمکی از ستاره ای که ازش اومده و می خواد راه خونه رو بهش نشون بده به اسمون نگاه کنه!
من امشب عجیب دلتنگم !
دوبار چیزی تا صبح نمونده دوباره باید نقش بازی کنم به محض طلوع خورشید وبه محض چشم باز کردن!
چرا بین زمین واسمون اینقدر فاصله هست؟ چرا برای خوب بودن باید از همه چیز برید؟
من امشب سیلی هوس کردم !! شاید بهم بفهمونه که بزرگی ادم توی چیزیه که تو قفس سینه ش زندانی شده کافیه یادت بمونه شبا یه ستاره منتظره که در جواب به چشمکش تو براش دست تکون بدی .
من نمی خوام باور کنم برای جلو رفتن باید از اصول ساده اما اساسی زندگیم باید بگذرم گناه من نیست که که هر چی جلوتر میرم دنیا غریب تر میشه این مشکل دنیاست که با اصول ساده ی یه مسافر به تفاهم نمیرسه ! مسافر همیشه غریبه وتازمانی که دوباره به دیاری که ازش اومده بر نگرده از غربت در نمیاد. برای خوب بودن فقط باید ساده بود وگوش به زنگ به چشمکی که مخاطبش فقط تو یی تو.