سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مسافر

رحم کن! پنج شنبه 86/6/1 ساعت 8:4 عصر

وقتی یادت میوفته کجای این عالم ایستادی     تازه به نانو بودن خودت بی می بری  وقتی تو ,خلیفه ی خدا ,روی زمین اینقدر کوچیکی دیگه گیروگرفتاری هات میون این همه عظمت گم میشن .

 اگه اراده کوچیکه ی خدا  بشه  تولد  یه کهکشان!

اگه  خدا  گفته واسه  ازار مورچه  بازخواستت می کنم!

 اگه امتحان خدا   یعنی دارم نگات میکنم!

اگه نگاه یعنی دوستت دارم!

منه نانو, میخوام خدایی که به ازار مورچه هم راضی نمیشه  امتحانم کنه  که نگام کنه  که بدونم دوس. ...  

 چون می دونم اراده کوچکش...

بس  بیا امتحان کن !حتی اگه سخت بگیری  اما خدای رحم کننده به مورچه, من میون عظمت عالمت از نانو هم کوچیکترم !  بیا وبه من ,به ما  رحم کن توی روزهایی که  سخت اما شاید شیرین  داری نگامون  میکنی!

 


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

؟؟؟؟ سه شنبه 86/5/30 ساعت 9:53 عصر

خدا می دونه چقدر دلم برات تنگ شده  خدا میدونه چقدر دوستت ...

هیچ وقت  این همه ازم دور نبودی .این روزها دلت خیلی شکستست  اینو قلبم بهم میگه که به هیچ طریقی اروم نمیشه  

کسی نیست بهم بگه برای دل یارم  برای عزیز دلم چه کنم؟

نگرانتم  خیلی میترسم  که نتونی تاب بیاری زیر این فشار که عین صاعقه توی زندگیت افتاد .

 از اون شب زمستونی که باهات عهد بستم از یادر بردم که تنها 5 ماه ازت بزرگترم  قول دادم مراقبت باشم  تا جایی که میتونم!

  از اون شب نفهمیدم چه جوری اما نشد که  دلتنگ نشی وزینب دلش نگیره, گریه نکنی وزینب بغضش نگیره ,مضطرب نشی وزینب بی تاب نشه !

این روز ها زینب بی تابه, دلتنگه و مدام بغض میکنه  !
نفس زینب  این روزها داره بهت چی میگذره؟


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

فقط یه معجزه! سه شنبه 86/5/30 ساعت 11:29 صبح

و ناگهان چقدر زود  دیر میشود !

دلتنگم خیلی !  

باورم نمی شه   نوشته ی یک  برگه   بتونه    سرنوشت یه عمر رو   تغییر بده!

 این دو روزه نفس کم میارم, قلبم یه سینه ام مشت میکوبه , زا نوهام سست شدند.

معجزه میخوام , یه نگاه ,  یه تجدید نظر . 

یعنی میشه؟ خدا , میشه؟


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

چشمک فقط برای تو جمعه 86/5/26 ساعت 2:21 صبح

دو سه شبه که وقتی سرم رو روی متکا میذارم  هوس میکنم  از بنجره به اسمون زل بزنم درست عین قدیما !! وای خدای من چقدر زود دارم بزرگ میشم ! دیشب که رفتم  بخوابم به تنها چیزی که فکر نمیکردم خواب بود یه چیزی قلقلکم میداد شاید خنکای تشکی که ساعتها بود زیر باد نمناک کولر بهن شده بود  !وای که چه لذتی داره خوابیدن روی خنکای زمین و تو سکوت شب به اسمون زل زدن 

وای وای وای خدای من  من چقدر بزرگ شدم ! راستی چرا وقتی ادم بزرگ میشه نگاهش به همه چیز کوچیک میشه ؟ دیشب  به خودم اومدم ودیدم سالهاست تو تاریکی وسکوت شب عین قدیما باهاش حرف نزدم  .دیشب گریم نگرفت اما امشب این بعض فروخفته داره  خفم میکنه  شاید قسمت به گریستن ونوشتنه!

امشب عجیب دلتنگم  هزار بهانه ی قدیمی برای گریه دارم اما این بعض به هوای اون ها تو گلوم شکل نگرفته شاید این حس تاسف از خودمه که داره ازارم میده  من یک مسافرم  که راهمو گم کردم  من همون شازده کوچولویی هستم که یادش رفته  باید هر شب به امید چشمکی از ستاره ای که ازش اومده  و می خواد راه خونه رو بهش نشون بده  به اسمون نگاه کنه!

من امشب عجیب دلتنگم !

دوبار چیزی تا صبح نمونده دوباره باید نقش بازی کنم  به محض طلوع خورشید وبه محض چشم باز کردن!

چرا بین زمین واسمون اینقدر فاصله هست؟ چرا برای خوب بودن باید از همه چیز برید؟

 من امشب سیلی هوس کردم !!   شاید بهم بفهمونه که بزرگی ادم توی  چیزیه که تو   قفس سینه ش زندانی شده کافیه یادت بمونه شبا یه ستاره منتظره که در جواب  به چشمکش تو براش دست تکون بدی .

من نمی خوام باور کنم برای جلو رفتن باید از اصول ساده اما اساسی زندگیم باید بگذرم گناه من نیست که که هر چی جلوتر میرم دنیا غریب تر میشه این مشکل دنیاست که با اصول ساده ی یه مسافر  به تفاهم نمیرسه ! مسافر همیشه غریبه وتازمانی که دوباره به دیاری که ازش اومده بر نگرده از غربت در نمیاد. برای خوب بودن فقط باید ساده  بود  وگوش به زنگ به چشمکی که مخاطبش فقط  تو یی   تو.

 


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

و من مسافر قایق هزار ها سال است پنج شنبه 86/5/18 ساعت 12:55 صبح

خیا ل می کنم

 در اب های جهان قایقی است

ومن مسافر قایق   هزار ها سال است

سرود زنده دریانوردی های کهن را

به گوش روزنه های فصول میخوانم

و بیش میرانم

مرا سفر به جا بردی ؟ کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟

وبند کفش به انگشت های فراغت گشوده خواهد شد؟

کجاست جای رسیدن وبهن کردن یک فرش؟

ودر کدام بهار درنگ خواهی کرد

وسطح روح بر از برگ سبز خواهد شد؟

شراب باید خورد!

ودر جوانی یک سایه راه باید رفت

کجاست سمت حیات؟

                                   کجاست سمت حیات؟؟


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

شروع شنبه 86/4/2 ساعت 8:19 عصر

اتفاقات خوبی داره در من شکل میگیره .نمی گم چی ؟!چون گفتن همیشه سردم کرده .

عوامل زیادی دارند به جلو هولم میدن اما میدونم این نتها خداست که در به انتها رسوندن این مسیر کمکم میکنه و نگهم میداره .تو شروع این جاده  فقط به خودش توکل میکنم.

یا حق.


نوشته شده توسط: شازده کوچولو


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

تسلیمیم ،تسلیم
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
60766


:: بازدیدهای امروز ::
2


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

مسافر

:: لینک به وبلاگ ::

مسافر


:: آرشیو ::

تابستان 1387
زمستان 1386
تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385



::( دوستان من لینک) ::

مشق نام لیلی
عینکی
bulk
آقا طیب
سایت رسمی توپ

:: خبرنامه ::