سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مسافر

یه بار دیگه سلام یکشنبه 85/12/27 ساعت 3:51 عصر

یه بار دیگه سلام اما سلامی که بوی خداحافظی  میده خداحافظی با خیلی چیزها

خداحافظی با سال 85 که خودش مقدمه ی خیلی خداحافظی  های دیگه برام شده .

دیروز  هیاهوی دلم بهانه ای شد برم وخودمو تو هیاهوی خیابون ها گم کنم بین ادم هایی که انگار تمام فرصت های عالمو ازشون گرفتند و اگه نتونند تا قبل از 4شنبه بنجول های مغازه ها رو با قیمت های بی حساب بازار ذخیره ی کمد خونه هاشون کنند احتمالا قران خدا عوض میشه.مردم تو هم میلولیدند مثل فکر و خیال تو سر من اما با یه فرق بزرگ که  بعضی ها تو جمعیت راه گریزی بیدا میکردند اما گره های ذهن من مدام کور تر میشدند . احساس میکردم حالم شده مثل  جوجه ی زرد نیمه جونی که با حکیم تو اتوبوس تو دست دختر بچه دیدیم  درست مثل اون بی جون شده بودم  ودرست مثل اون زیر فشار دست های زیادی بودم.بین اون همه مغازه وجنس وفروشنده دلم خیلی چیزا خواست  که بیدا نمیکردم! یه جو انصاف ! یه ارزن گذشت ! یه سر سوزن صداقت یه رنگی.

این روزای اخر 85 بدجوری حس سنگینی میکنم .85 تو روز های اخرش درس های زیادی بهم داد کلاس فوق العاده هاش اونقدر فشرده بود که  که داره مغزمو منفجر میکنه وشاید هم کثیفیه درساش راه نفسمو گرفته.

85 گذشت مثل سالهای گذشته  به هر کی این مطلب رو میخونه میگم : بد نیست یه سر بهشت زهرا بزنیم.  تمام ادم هایی  که تو 85 برام خاطره شدند  چه خوب چه بد می سبارم دست خدا.

گفتم خدا !

 خدا جون میخوام بدونی دلم خیلی گرفته بین بنده هات گوش شنوایی ندارم  زبونم هم مثل همیشه بسته ست .گفتی دستی بگیر که دستتو بگیرم  بین بنده هات کسی دستمو نگرفت .از ادما خستم از دنیای کوچیکشون خسته تر.  میذاری بغلت کنم ؟من ارامش میخوام!


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

با کلی حرف دوباره امدم یکشنبه 85/12/13 ساعت 11:8 صبح

امروز به بهانه ی بچه ها خونه موندم اما خودم میدونم  که بچه ها یه دورغ بزرگند تنها خوبیشون اینه که اونقدر سرگرمت میکنند  که یادت میره خیلی چیزا رو. دلم برای بن بست تنهاییم خیلی تنگ شده بود باورت میشه خیلی تنگ شده بود. از اخرین بار که بهت سر زدم کلی اتفاق افتاده اتفاقاتی که ارزش نوشتن داشت ساده ترینش تولدم بود یادش بخیر قدیما  فکر میکردم 20 سالگی  چقدر خاصه بعضی وقت ها فکر میکردم یعنی من هم 20 ساله میشم وحالا 22 سالمه!!! ماجرای دوم امتحان های اخر ترمه اونم ترم 7 همون ترمی که از بین 3ترم سخت دندانبزشکی از همه سختره. این بار رکورد شکوندم 6 صبح بیدار باش 8 تا 10 امتحان 10 تا 1.5 بخش 3 خونه و یه ضرب تا 5 صبح تو سر خودمو جزوه هایی زدن که اکثرا بار اولی بود تو شب امتحان میدیدمشون! وبعد 1 ساعت خواب تا دوباره همین روند تکراری  رو شروع کنم! باورم نمیشه همه  چیز تموم شده ومن زنده بیرون امدم! وباز قصه اول اسفند قصه اولین روز از اخرین ماهه سال .با خودم که فکر میکنم  به این نتیجه میرسم که اونقدر گرم دنیای الکی شلوغ این روزگار شدم که قهرمان  قصه ی اول اسفندم رو از یاد بردم  مدتیه به عکست  که توکیفم هست  مثل قبل که میکردم هر بار با باز کردن کیفم کلی نگات میکردم نگاه نمیکنم اما وقتی 2نفر هم دیگر رو نمیبینند  معلوم نیست کی چشاشو بسته  میخوام دوباره چشامو به روت باز کنم بیا یه بار دیگه امتحان کنیم باشه؟

واما دیروز  : دو  سه روزیه رفتم بخش بروتز ودر عین خوش شانسی مریض postگیرم امد کارا اونقدر خوب  جلو می رفت که باید شک می کردم همه تو یه روز قالب میگرفتند و من تو یه روز هم قالب گرفتم هم بوسیدگی برداشتم وهم کانال خالی کردم اما خیلی ساده   اندو به این نتیجه رسید که  اندو مناسب  نیست و اندو ی مجدد میخواد  از توصیف حالم وقتی تو اتاق اساتید اندو دکتر لباف گفت : برو کانال رو خالی کن  و یه بار دیگه برش کن  قاصرم. منی که تا حالا اندو نرفتم با ری اندو باید شروع میکردم  وجالب اینجاست که هنوز 10 دقیقه ای از کار  جلو نرفته بودم که متوجه شدم دکتر لباف از دانشکده خارج شده!  دیروز کانال با موفقیت خالی شد اما چی به سرم امد خدا میدونه شاید قسمت بود از چیزی که میترسیدم  بدون هیچ امادگی واردش بشم دیروز با استرس هاش تموم شد  امروز شیرینی یه تجربه خوب رو مزه مزه میکنم وفردا میخوام کانال رو بر کنم خدا کمکم کن! که این لذت با کمک تو برام میسر میشه.


نوشته شده توسط: شازده کوچولو

عروسک تو دوشنبه 85/10/4 ساعت 9:31 عصر

نفسم بالا نمیاد . دارم خفه میشم . رک بگم قاطی کردم . دلم یه اغوش میخواد بر از ارامش بغض راه گلوم رو بسته  حالم بده حالم بده حالم بده خیلی بد .این یکی از بن بست هایی که جرات ندارم سرم رو رو به اسمون بلند کنم 6 روز دیگه روز عرفه ست و من دیگه روم نمیشه...

بازم دارم نقش بازی میکنم برای ادم هایی که دوستشون دارم  ادمهایی که نمیدونم کی نوبت من میشه که بهشون تکیه کنم . 5 روز دیگه روز تولدمه ومن این روز ها به تنها چیزی که فکر نمیکنم لذت زندگیه.

کاش کسی بود بهم میگفت وقتی خودت داری میبری چطور میتونی مانع بریدن اونهایی بشی که دوستشون داری .

جنگ برای زندگی  وزندگی برای تو ! وتو قبل از ان اب شدی.

به خودت قسم که سرم بایینه  قلبم فشردست  چشمم بر اشکه  نفسم بریدست  حالم خوش نیست  کمکم کن.

کمکمون کن  کمکم کن که کمکش کنم .

مگه من عروسک تو نیستم؟ من که محبتم به حد تو نیست زشتترین عروسکام رو دوست دارم ودلتتگشون میشم  گاهی زشت ترین عروسک ها نیازمند نوازش بیشتری هستند چون دلشون مستعد تر برای شکستنه.

 نگام کن یبار دیگه! 


نوشته شده توسط: شازده کوچولو


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

تسلیمیم ،تسلیم
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
61332


:: بازدیدهای امروز ::
4


:: بازدیدهای دیروز ::
2



:: درباره من ::

مسافر

:: لینک به وبلاگ ::

مسافر


:: آرشیو ::

تابستان 1387
زمستان 1386
تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385



::( دوستان من لینک) ::

مشق نام لیلی
عینکی
bulk
آقا طیب
سایت رسمی توپ

:: خبرنامه ::