مي دوني اين جند روز فقط گريه نكرده بودم و تو حالا !فقط نوشته بودم و راه اشك را بسته. و تو حالا با نوشته هات. . .
نگام نمي كني چرا
چرا نمي بيني منو
چرا ازم پس مي گيري
شباي با تو بودنو
صدا نمي كني منو
چرا ازم بي خبري
چقدر بايد گريه كنم
چرا منو نمي بري
تشنه تر از اشكم و باز
در انتظار هق هقم
براي بخشيدن من
بيا بيا به بدرقم
تموم لحضظ هاي من
سياه شده به دست من
دروغ خنده هاي من
حقيقت شكست من
مي خوام صدات كنم ولي
كمم براي گفتنت
كمم يه قطره خسته ام
چشمه دور و روشنت
بگو نترسم از خودم
كه با تو التهاب نيست
بگو كخ در پناه تو
فرصت اضطراب نيست
چقد بايد گريه كنم
چرا منو نمي بيري؟