آهاي دخترك عجيب، دل من هم امروز يك شانه مي خواست! امروز دلم مي خواست گريه كنم. وقتي مامان اومد و توي راه هر چي گفت غر زدم و بعدش بغض كردم، نبودي؛ ولي داشتم فكر مي كردم كه تو الان داري چه جوري به همه اين حرفها فكر مي كني. من . . . زينب.زينب .زينب. دلم امروز گرفته بود. از صبحش .از ماجراي حكيم. از اتفاقات بخش. از هر چيزي كه به امتحاناو كلاسا و تاريخاشون مربوط مي شد. از هر اتفاق علميه ممكن. از همه جيز. حتي . . . دعام كن.
راستي شيطون عاشق شدي؟!!!